فرخ نعمتی
فرخ نعمتی در تهران، بازیگر اهل ایران است.
فرخ نعمتی در تهران، بازیگر اهل ایران است.
سریال در چشم باد زندگی خانواده ای از لحظه های تلخ و شیرین در سه دوره از وقایع سیاسی اجتماعی مهم تاریخ ایران دوره اول، دوره قاجار و پهلوی دوره دوم جنگ جهانی دوم و دوره سوم پیروزی انقلاب اسلامی و فتح خرمشهر است
قسمت شانزدهم منتشر شد.
فردی که عاملین پروندههای زن آزاری را در دام انداخته و به مجازات میرساند…
بعضی رازها بهتره فاش بشن، برخی هرگز… باید دفن بشن یه جایی دور از دسترس، برای همیشه..
قصه قحطى يكصد سال پيش در ايران است كه مردم امروز ايران فقط صحنه هاى غبار الود به نقل از اجدادشان راشنيده اند وبراى اولين بار داستان ان بر اساس خاطرات افسران انگليسى كه در ان زمان در ايران حضور داشته اند واسناد وزارت خارجه امريكا وايران در ان زمان توسط تيمهاى هنرى حرفه اى ايران وانگليس باز سازى شده
پریناز پس از مرگ مادر، به سراغ خالهاش میرود که تنها کسی است که میتواند به او پناه بدهد. خاله از پذیرفتن او امتناع میکند. اما سرانجام در ماجراهایی پریناز بالاجبار با خالهاش (که تنها کسی است که دارد) زندگی میکند و بعد از آن اتفاقات خاصی برایشان به وقوع میپیوندد.
در دورانی که سایه «اهریمن» بر سرزمینها سیطره یافته، «جمشید کی» با سپاهی متشکل از متحدانش و با تکیه بر فرّ خود در مقابل سپاهیان اهریمن صف آرایی میکند، به خواست «یزدان» جمشید بر اهریمنیان پیروز می شود. جمشید بر تخت تکیه زده و مغرور از پیروزی، خود را دارای فراست ایزدی میداند. وی متحدان را برای اشغال سرزمینهای دیگر و شکار اهریمن فرا میخواند اما یزدان از وی روی برگردانده و فرّ و فراست جمشید را از وی میستاند.
در دورانی که سایه «اهریمن» بر سرزمینها سیطره یافته، «جمشید شاه» با سپاهی متشکل از متحدانش و با تکیه بر فرّ ایزدی خود در مقابل سپاهیان اهریمن صف آرایی میکند، به خواست «یزدان» جمشید شاه بر اهریمنیان پیروز می شود. جمشید بر تخت شاهنشاهی تکیه زده و مغرور از پیروزی، خود را دارای فر ایزدی میداند. وی متحدان را برای اشغال سرزمینهای دیگر و شکار اهریمن فرا میخواند اما یزدان از وی روی برگردانده و فرّ و فراست و تاج و تخت جمشید را از وی میستاند. جمشید تنها، گرفتار طمع و جنونی سیری ناپذیر میشود. وی دخترش «شهرزاد» را تنها میگذارد و به شورای وزراء وصیت میکند تا در زمان غیابش «مرداس» متحد و والی سرزمینهای جنوبی بر تختش تکیه زند.
مردی به نام عزیز برای تملک و فروش مایملک پدری خود به کشور بازمیگردد. اما با آتیه دختری که قبل از سفر به او علاقه داشته روبرو میشود. در این میان اتفاقاتی رخ میدهد که غیرقابل پیش بینی است.